کتاب رستخیز: بیست و چهار روایت ساده، شخصی و البته بسیار عمیق را از دل زندگی بیست و چهار نویسنده جوان بیرون میکشد و مقابل شما قرار میدهد.
کتاب رستخیز دومین جلد از مجموعهی کآشوب است که بیست و چهار روایت خواندنی را از دل تجربیات واقعی و دلدادگیهای عاشورایی نویسندگان جوان به تصویر کشیده است. با خواندن این کتاب بینظیر معجزه زنده شدن روح را درون خودتان احساس میکنید.
دربارهی کتاب رستخیز
رستخیز: [ رَ ت َ / رَ ] (اِ مرکب ) رستاخیز. برخاستن مردگان . (از: ریست ، مرده ، میت + خیز، برخاستن)!
پیوند زدن واقعه عجیب و تکاندهندهی عاشورا با وقایعی که در خصوصیترین و پنهانیترین حالات روحی هرکسی رخ میدهد، بیشباهت به رستخیز یا رستاخیز نیست! زندهشدنی از پس یک مرگ ناخودآگاه. رویشی از تاریکترین حفرههای دل که تنها یک نقطه روشن در آن خودنمایی میکند و آن عاشوراست!
کتاب رستخیز دومین کتاب از سهگانهی کآشوب است و بیش از آنکه یک کتاب معمولی برای خواندن و دور شدن از هیاهوی زندگی باشد، به سرچشمه جوشان زندگی شباهت دارد!
این کتاب 24 روایت ساده، شخصی و البته بسیار عمیق را از دل زندگی بیست و چهار نویسنده جوان بیرون میکشد و مقابل شما قرار میدهد.
این اثر آیینی زیبا، شرح برخاستن دوباره روح انسان و زنده شدن ذرهای کوچک در درون بشر را روایت میکند که هر ساله با آمدن محرم و تکرار غمنامهی دهمین روز این ماه، تازه میشود.
کتاب رستخیز داستان زنده شدنهای هر ساله و رستگاریهای کوچک و بزرگی را به تصویر میکشد که به اندازه وجود بشر و غم و رنج و تجربههای درونی هر انسانی اصالت و قدمت دارد.
با خواندن این کتاب، در میان 24 داستان کوتاه واقعی زندگی خواهید کرد که از لابهلای تجربیات و قلم نویسندگان جوان و توانمندی همچون احسان عبدیپور، زینب ابراهیمزاده، رویا پورآذر، معین ابطحی و … بیرون کشیده شدهاند.
دربارهی مجموعه کتابهای کآشوب
مجموعه کتابهای کآشوب، خردهروایتهای حقیقی و مستندی از زندگی آدمهای امروزی و عادی شهر را در برمیگیرند که نسبت آنها را با واقعه عاشورا شرح میدهد.
این سهگانهی جذاب با سه اثر به نامهای «کآشوب»، «رستخیز» و «زان تشنگان» منتشر شده است که مخاطب را با خود به دل تجربههای ساده، واقعی و عمیق در مواجهه با روز عاشورا و ماه محرم میبرد.
همه نویسندگانی که شرح تجربیات آنها را در این مجموعه میخوانید، آدمهایی از جنس خودتان هستند.
با مشاغل، داستانها و گرایشات و افکار متفاوت خودشان! از پزشک و جهانگرد گرفته تا پژوهشگر، مادر، خانهدار، معلم، طلبه، گرافیست و …!
خردهروایتهای شخصی که در مجموعه کتابهای کآشوب میخوانید، شما را درست زیر پوست شهر و در میان سادهترین تجربیات از محرم و دهمین روز این ماه حرکت میدهد و به دنیای تازهای وارد میکند که قطعا برایتان لذتبخش خواهد بود.
گفتنیست که کتاب اول این مجموعه با نام «کآشوب»، در سال 1398، عنوان اثر برگزیده کتاب سال عاشورا در رشتهی ادبیات غیرداستانی را از آن خود کرده است.
در بخشی از کتاب رستخیز میخوانیم
بعد از مصیبتخوانی لحظهای بود که تاریکی شکاف برمیداشت و در سیاهی جنب و جوش خفیفی میافتاد. میدانستیم در آن لحظه باید دنبال جا در صفهای سینهزنی بگردیم.
در آن موج خفیف، بزرگترها پیراهنشان را در میآوردند. ما هم زود همراه میشدیم.
توی صف، روبهروی دوستم میایستادم، به بدن کوچک و لاغرش نگاه میکردم و شرمگینانه شانههای لخت خودم را بغل میکردم.
دبستانی بودیم و تازه برای خودمان در صف جا باز کرده بودیم.
روضه و مصیبتی که مداحها میخواندند درک نمیکردیم ولی سینه زدن، اولین و عینیترین کلید ما بود برای ورود به دنیای بزرگترها. از اول مجلس منتظر این لحظه بودیم.
همه سر جایشان میایستادند. اول آرام به سر میزدند و کمکم صداها بلند و هماهنگ میشد.
اولین طنین سینه زدنِ جمعی غافلگیرمان میکرد: با کدام اشاره میفهمیدند که باید با هم شروع کنند؟ طول میکشید تا ریتم دستمان بیاید و همراهشان شویم.
برایمان عجیب بود که چرا اینهمه بین دو ضربه فاصله میاندازند و چطور میفهمند که چقدر باید صبر کنند.
فاصله را با حرکت خم و راست موزونی پر میکردند. به هر زحمتی بود، ما هم موزون میشدیم. موقع بالا بردن دستها، چشم در چشم رفیق روبهرویی میخواستیم بهتر و باشکوهتر از او سینه بزنیم.
صدای ضربههای جمع خیلی بلند بود. ما خیال میکردیم همهی این صدا از دست ماست، چون به نظر خودمان دستمان را خیلی بالا برده بودیم و خیلی محکم کوبیده بودیم به سینه. پوست سینهمان میسوخت. چقدر بزرگترها جدی بودند و پرقدرت میزدند. پس چرا ما آنقدر دردمان میآمد؟
ریتم نوحه که تند میشد فرصت نبود به رفیق نگاه کنیم. صفها فشرده میشد و همدیگر را گم میکردیم. ضربهها سریع میشدند و بین بزرگترها تنها میشدیم.
هوا دم میکرد و نفس کشیدن سخت میشد. بعد آدمها باز هم جدیتر میشدند و ما دیگر الگوی حرکتشان را نمیفهمیدیم.
فقط میفهمیدیم که باید همراهی کنیم وگرنه، وقتی جمعیت از اینور به آنور موج برمیداشت، ممکن بود زیر دست و پا برویم.