جمعه, ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ / قبل از ظهر / | 2024-04-26
کد خبر: 3717 |
تاریخ انتشار : 02 مرداد 1401 - 6:37 | ارسال توسط :
813 بازدید
0
8
ارسال به دوستان
پ

اورهان پاموک نویسنده معاصر ترک و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۶ است که کتاب‌های بسیار زیبا و ارزشمندی را به نگارش درآورده است. کتاب‌های پاموک به بیش از ۶۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند. کتاب موزه معصومیت او درباره عشق، روابط بین انسان‌ها، انتقاد از قشر مرفه جامعه و شکستن تابوهای سنتی جامعه ترکیه در گذر از تفکرات سنتی به سمت مدرنیته است.

اورهان پاموک نویسنده معاصر ترک و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۶ است که کتاب‌های بسیار زیبا و ارزشمندی را به نگارش درآورده است. کتاب‌های پاموک به بیش از ۶۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده‌اند.

کتاب موزه معصومیت او درباره عشق، روابط بین انسان‌ها، انتقاد از قشر مرفه جامعه و شکستن تابوهای سنتی جامعه ترکیه در گذر از تفکرات سنتی به سمت مدرنیته است.

موزه‌ای در استانبول نیز به همین نام وجود دارد که یادآور اشخاص و اشیای وصف شده در کتاب است.

پاموک از همان ابتدای دهه ۹۰ میلادی ایده ایجاد موزه و نوشتن رمان را با هم جلو برد و این دو اثر در دل هم رشد کرده‌اند. خود پاموک در این باره می‌گوید

موضوع این نبود که من یک کتاب موفق نوشته باشم و بعد فکر کنم که حالا می‌توانم موزه‌‌ای هم بر مبنای این کتاب درست کنم. وقتی دخترم کوچک بود، هر روز او را به مدرسه می‌‌بردم و هر روز از برابر یک ساختمان عبور می‌کردم که نبش یک خیابان قرار داشت. ناگهان، یک روز، فکری عجیب به سرم راه پیدا کرد که داستانی درباره این خانه بگویم. به همین دلیل آن را خریدم و شروع به نوشتن کردم.

کتاب‌های اورهان پاموک در ایران طرفداران زیادی دارد و بسیاری از کتاب‌های این نویسنده ارزنده در ایران ترجمه شده است. موسسه نوبل در وصف آثار این نویسنده چنین نوشته است: «کسی که به جستجوی روح افسرده شهر مادری‌اش رفت و نمادهای جدیدی از برخورد و بافت فرهنگی کشف کرد.»

در قسمتی از متن پشت جلد کتاب موزه معصومیت آمده است:

وقتی موزه معصومیت را می‌خوانید، فقط عشق نیست که در آن تجلی پیدا می‌کند بلکه دوستی، پیوند، جذابیت، خانواده و خوشبختی هم مورد بحث قرار می‌گیرد و می‌بینید که دلتان نمی‌خواهد از دنیای رنگی کتاب خارج شوید.

[ » معرفی و نقد کتاب: رمان زنی با موهای قرمز – اورهان پاموک ]

کتاب موزه معصومیت

داستان کتاب موزه معصومیت که نویسنده شش سال برای نوشتن آن وقت گذاشت از زبان «کمال» در قالب خاطره‌نویسی روایت می‌شود. موزه معصومیت درباره عشقی پر از رنج است و با این جمله آغاز می‌شود:

می‌دانستم که این لحظه شادترین لحظه زندگی‌ام است.

کمال از خانواده ثروتمند و سرشناسی در شرف ازدواج با «سیبل» از خانواده‌های نامدار ترکیه است اما در یک روز زمانی که به قصد خرید یک هدیه برای نامزد خود به مغازه‌ای در استانبول مراجعه می‌کند، با «فسون» از بستگان دور خود مواجه می‌شود و این جرقه‌ای برای ایجاد یک عشق بزرگ می‌شود.

در ادامه داستان، این دو رابطه پنهانی خود را آغاز می‌کنند. عشق پر التهابی که از نخستین سطور کتاب خود را نمایش می‌دهد.

اگر می‌دانستم این لحظه شادترین لحظه زندگی هم خواهد بود، هیچ‌وقت آن را از دست نمی‌دادم. با آرامشی عمیق تمام وجودم از آن حس طلایی پر شد. شادمانی‌ای که شاید چند ثانیه طول کشید اما برای من به اندازه ساعت‌ها و سال‌ها گذشت. روز دوشنبه ۲۶ می ۱۹۷۵ بود. چند لحظه مانده به ساعت سه انگار از گناه و جزا و پشیمانی نجات پیدا کردیم.

کمال با تصور اینکه می‌تواند پس از ازدواج با سیبل همچنان فسون را در کنار خود داشته باشد با سیبل نامزد می‌کند، اما پس از شب نامزدی فسون به ناگهان ناپدید می‌شود و پس از آن کمال با یک سردرگمی و رنج بی‌نهایت در فراق فسون به سر می‌برد.

او برای تسکین درد خود به اشیاء پناه برده و به جمع‌آوری اشیاء و وسایلی که او را به یاد فسون می‌انداختند، مشغول می‌شود و بدین ترتیب موزه‌ای از آن‌ها می‌سازد. در این میان سیبل هم به نوبه خود سعی در بهتر کردن حال کمال و حفظ زندگیشان دارد و… .

کتاب موزه معصومیت شاید یکی از واقعی‌ترین توضیحات در باب عشق و ناکامی باشد که به کشش‌های جنسی، عواطف و احساسات بین شخصیت‌ها، کشف طبیعت عشق، چرایی عشق و پیدایش عشق پرداخته است. تا جایی که چندین بار کمال در ذهن خود به دنبال علت این عشق می‌گردد. به عنوان مثال در بخشی از متن کتاب می‌خوانیم:

در این لحظات بود که حس می‌کردم مسئله عشق و غیرقابل تحمل بودنش تنها از ضعف من ناشی می‌شود و بس. چیزی که مهم بود این بود که آن دنیای اسرار انگیزی که پشت سر گذاشته بودمش بخاطر عذابی نبود که کشیده بودم، بلکه به خاطر ناتوانی ام در تحلیل قضایا و روبرو شدن با مشکلات بود.

درباره کتاب اورهان پاموک

احتمالاً برای همه پیش آمده که با دیدن یک شی یا حتی گوش دادن به یک آهنگ یاد و خاطره‌ی واقعه یا شخصی در ذهن ما زنده می‌شود. این حس برای تک تک ما آشناست. این مفهوم بن‌مایه کتاب موزه معصومیت از اورهان پاموک شده است. اشیا پیرامون ما، عنصر اصلی تشکیل دهنده این کتاب است و پاموک چندین بار آن را به عنوان یک کلید واژه اساسی در کتاب قرارداد است. برای مثال شروع رابطه فسون با کمال از طریق یک کیف و در حقیقت یک شی شروع می‌شود.

فسون پس از آشنایی با کمان یک لنگه از گوشواره خود را گم می‌کند این گوشواره گمشده مظهر ناممکنی وصال کمال و فسون است. پس از آن فسون در بخش نامزدی کمال، به سیبل می‌گوید «اگه دلتون برای کسی که خیلی دوستش داری تنگ شده، کدوم رو ترجیح میدید؟ اینکه دوستاتون رو جمع کنید و روحش را احضار کنید، یا اینکه یکی از یادگاری های قدیمی رو، مثلاً یک پاکت سیگارش رو پیدا کنید؟» و دراینجاست که جدایی و فراق کمال و فسون آغاز شده و فصل تازه‌ای از کتاب باز می‌شود.

کمال برای آرام شدن و تسکین خود به اشیا پناه می‌برد و هرچیزی که نشانی از فسون داشته باشد جمع آوری و نگه می‌دارد که برای او ارزشمند است. در حقیقت در این کتاب اشیاء سند یک عشق پر التهاب و حامل خاطره‌ها و پیام‌های مخفی این داستان هستند.


بحث دیگر در این کتاب، بحث گذر و تغییرات دوره زمانی است، برای مثال کتاب به ورود تلویزیون و نحوه برخورد آدم‌ها با تلویزیون و یا تغییر روند فیلم‌سازی در سینمای ترکیه اشاره دارد. پاموک در این رمان، تقابل سنت و مدرنیته در این برهه زمانی را توصیف می‌کند و در حقیقت سنت و مدرنیته را در وجود دو زن نمایش می‌دهد که فسون نماد جامعه سنتی و سیبل نماینده یک جامعه مدرن هستند. او تصاویری از جوامع آن سال‌های ترکیه را به نشان می‌دهد و شما با خواندن این کتاب می‌توانید در کوچه پس کوچه‌های استانبول قدم بزنید و وقایع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی آن روزهای استانبول را دنبال کنید.

یکی از مهمترین نکاتی که در مواجه با کتاب موزه معصومیت در ذهن مخاطب ایجاد می‌شود بحث حذفیات کتاب و سانسور است. کتاب موزه معصومیت به دلیل کیفیت رابطه بین کمال و فسون حذفیات بسیاری داشته و به نوعی، شکل کلی داستان را دست خوش تغییر قرار داده است. با تورق کتاب متوجه می‌شویم که حذفیات کتاب چقدر زیاد و موثر بر محتوای این کتاب بوده است. بنابراین در هنگام تهیه کتاب بهتر است این نکته را در نظر داشته باشید.

از جالب‌ترین نکته‌های قابل توجه این رمان، وجود موزه‌ای با همین نام، در خیابان چوکورجوما در استانبول است. این موزه ناکامی و نا‌تمامی یک عشق را به نمایش می‌گذارد. در این موزه ۸۳ بخش منطبق بر ۸۳ فصل این رمان وجود دارد. در هر بخش اشیا و وسایل مرتبط با همان بخش از کتاب را نیز می‌توان مشاهده کرد. در حقیقت دیدن اشیا موزه معصومیت به شما این شانس را می‌دهد که به آن دوره سفر کنید.

از جمله جذاب‌ترین بخش‌های موزه وجود ۴۲۱۳ ته سیگار فسون بر روی یک دیوار از این موزه است که زیر هر کدام تاریخ و یا ماجرایی به چشم می‌خورد. اگر کتاب را نخوانده باشید با دیدن آن نوشته‌ها تا حدودی به ماجرای عشق کمال و فسول پی می‌برید. در صورتی که کتاب اورجینال و یا کتابی که دارای حق مولف است، با خود همراه داشته باشید، می‌توانید به رایگان از این موزه نیز دیدن کنید. در ورودی موزه با زدن یک مهر که طرح گوشواره فسون است یادگاری زیبایی از عشق کمال و فسون خواهید داشت.

جملاتی از کتاب موزه معصومیت

گوشه‌ای از کاغذ دیواری روی دیوار سمت چپ خانه را بریدم و برداشتم. گوشه‌ای از اتاق، لباس پاره شده عروسک فسون روی زمین افتاده بود، آن را نیز بر داشتم. هر چیزی را که فکر می‌کردم می‌توانم از فسون برای خودم خاطره‌ساز کنم، پیدا کردم و در جیبم گذاشتم.

ساعت حدود پنج بود که من هنوز در رختخواب دراز کشیده بودم. یادم آمد که مادر بزرگم بعد از فوت پدربزرگ برای خاطراتش را فراموش کند اتاقش را عوض کرده بود. تمام اراده‌ام را به کار گرفتم تا به خود بقبولانم که باید برای فرار از خاطراتم از این اتاق و این اشیای قدیمی دل بکنم. چیزی درونم ندا میداد که کاملاً برعکس عمل کنم و بیشتر به سمت اشیا کشیده شوم. یا من نسبت به مادربزرگم خیلی ضعیف بودم یا اینکه این اشیا تسلی خاطری برای من بود و نمی‌توانستم از آن‌ها دل بکنم.

اشیا مثل دارویی بودند که نگاه کردنشان دردم را کم می‌کرد و تا از آن‌ها دور میشدم بیماری دوباره اوج می‌گرفت. این تضاد انگار یک جاهایی به من جسارت می‌داد، اینکه به زودی به زندگی عادی هم بر می‌گردم و می‌تواند سیبل را از صمیم قلب دوست بدارم. تمام این‌ها را با شادی و غم پیش خودم مرور می‌کردم. اما تمام این قول‌ها و حرف‌ها و حدیث‌ها تنها یک روز و یا حتی چند ساعت بیشتر طول نمی‌کشید. انگار حالا این اشیا بودند که مرا بازی می‌دادند و آن‌ها بودند که حالم را تعریف می‌کردند.

وقت‌هایی که من نبودم فسون سیگارش را تا انتها می‌کشید. حتی گاهی از ته سیگارها می‌فهمیدم که شرایط در خانه چندان مناسب نبوده. سیگار کشیدنش به احساسات او در آن روز خاص برمیگشت. شب‌هایی که من در آنجا بودم ویا شب‌هایی که آرام بود، سیگار را تقریباً نیمه رها می‌کرد. اما با تمام این‌ها گویی فسون به هر ته سیگارش روحی جدید می‌داد. ته سیگارها را در آپارتمان مرحمت از جیبم بیرون می‌آوردم و با دقت نگاه می‌کردم و هر کدام را جداگانه ارزش‌گذاری می‌کردم. گاهی حس می‌کردم بعضی از آن‌ها به چیزی اشاره دارند؛ یک اخطار و یا یک خبر خوش. آن‌هایی که در موزه می‌گردند، می‌دانند که اینجا حدود ۴۲۱۳ ته سیگار وجود دارد که با صبر و حوصله زیر هرکدام تاریخی نوشته‌ام. هر سیگار حسی دارد که فسون هنگام روشن کردن اش به آن القا کرده است. مثل سیگارهایی که در روز شنیدن خبر فیلمبرداری فیلم «زندگی‌های از هم گسسته» روشن کرده بود؛ که پر از کینه و نفرت و خشم بود. این ته سیگارهای له شده نشان می‌دهد که افزون همه آرزوهای کوچک و بزرگش را نقش بر آب می‌دید. آن سیگارهایی که بهتر خاموش شده بودند و له نشده بودند، نشان می‌دهد که افسون آن روز حال بهتری داشته.

لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط کتاب صوتی سلام صدا در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما