جمعه, ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ / بعد از ظهر / | 2024-03-29
کد خبر: 4779 |
تاریخ انتشار : 02 مرداد 1401 - 18:43 | ارسال توسط :
904 بازدید
0
8
ارسال به دوستان
پ

کتاب خاکستر عشق دربردارنده‌ی دلنوشته‌های کوتاه با درون مایه‌ی عاشقانه است که احساسات فرح مقصودی را با بیانی دلنشین به تصویر می‌کشد.

معرفی و دانلود کتاب خاکستر عشق

معرفی کتاب خاکستر عشق

کتاب خاکستر عشق دربردارنده‌ی دلنوشته‌های کوتاه با درون مایه‌ی عاشقانه است که احساسات فرح مقصودی را با بیانی دلنشین به تصویر می‌کشد.

کتاب خاکستر عشق برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به خواندن دلنوشته‌های عاشقانه علاقه دارید این کتاب برای شما مناسب خواهد بود.

در بخشی از کتاب خاکستر عشق می‌خوانیم:

باران رقص‌کنان به همراه باد می‌آمد و با مهارت زیادی به عشوه‌گری‌هایش می‌پرداخت و با قاطعیت تصمیم داشت به حریم مردم داخل شود. آن چنان با شدت و وحشیانه خود را بر بام خانه‌ها می‌کوبید که گویی جنگی در کار است. او قصد تصرف داشت. بام‌ها با استواری به او بد و بیراه می‌گفتند و استقامت می‌کردند. باران خشن‌تر شد و به همکاری سرما به صورت تگرگ در آمد. بام‌ها با هم متحد شدند و مقاومت کردند جز بام گِلی آن سوی دِه… او پیر و فرتوت بود. همانند صاحبش با آرامش از تگرگ خواست که آزارش ندهد.

ولی تگرگ بی‌رحم‌تر از باران، وقتی متوجه ضعف او شد به ویرانی‌اش ادامه داد. سقف گِلی خانه‌ی سرایدار پیر امامزاده در دِه خسته شده بود. ناگهان نیمی از آن بر زمین ریخت. بام گریه می‌کرد و با چشمان بی‌روحش به افق‌ها خیره مانده بود. اشک‌هایش با باران ادغام شد. با این فرق که اشک او برای جدا شدن از تعلقاتش بود و اشک باران از شادی پیروزی در این دوئل… سقف گِلی، قصه‌ی شکست را به یقین پذیرفت… درخت چنار تنومند جلوی در ورودی اتاق بام گِلی که سال‌ها با او دوست بود اشک ریخت و فریاد سختی سر داد آن چنان که تمام شاخ و برگ‌هایش در هم پیچید. می‌خواست خدا هم صدایش را بشنود. فریاد می‌زد: «آهای… آهای… لعنتی‌ها از جانش چه می‌خواهید؟ او با بقیه فرق دارد. این چنین بر سرش خراب نشوید. این قدر او را تازیانه نزنید. او دنیایی از خاطرات قشنگ عشق‌هایی‌ست که در لابه‌لای این کاهگل‌ها پنهان شده.

او شاهد قرن‌ها زیستن انسان‌هایی‌ست که به برکت باران عقیده داشتند ولی تو امروز به جای برکت، ویرانی را برای او به ارمغان آوردی. ‌ای بی‌انصاف! بویش را به مشام ببر، ببین بوی آشنای دوستی، یک‌رنگی، صداقت و عشقِ راستین است. ویرانش مکن. دوست دیرینه‌ی مرا رها کن. ولی باران بی‌رحمانه به ویرانگری‌اش ادامه داد. آن روز چنار مُرد و روحش به بام کاهگلی پیوند خورد. آن دو روح پیرِ دنیادیده پروازکنان در آسمان دیده شدند. تگرگ حریف سیال‌ها نشد. هنگامی که مردم به آسمان خیره شدند خانه‌ی گِلی قدیمی را دیدند که عشاق در گوشه‌های آن گرم گفت و گو بودند و چنار پیری که عاشقانه به آن‌ها نگاه می‌کرد. آسمان زیبا و لبریز از عشق بود. ارواح مقدسه دورتادور خانه‌ی کاهگلی و چنار پیر را احاطه کرده و آن‌ها را به سوی خدا بدرقه می‌کردند و با هلهله آنان را به آسمان هفتم رسانیدند. آن وقت من به قدرت عشق مرحبا گفتم.

لینک کوتاه خبر:
×
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط کتاب صوتی سلام صدا در وب سایت منتشر خواهد شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • لطفا از تایپ فینگلیش بپرهیزید. در غیر اینصورت دیدگاه شما منتشر نخواهد شد.
  • نظرات و تجربیات شما